هانا جونهانا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه سن داره
مامان بهنازمامان بهناز، تا این لحظه: 37 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

هانا امید من و بابا

عاشق زندگیمم

عکسهای اتلیه ۹۸

سلام مانکن مادرررررر سلللللام خوشتیپ مادر ️ ️ ️ هر سال خداروشکر تونستیم و بردیم اتلیه شما رو و کلی عکسای خوشکل ازت گرفتیم امسال تولد عمه مهلا جون یکبار رفتیم اتلیه و یک بار مهد کودکتون از اتلیه عکاس اوردن و این عکسای ناز رو ازت گرفتن. که برات همه رو اینجا یادگاری میزارم                                                     ...
10 بهمن 1398

زمستان ۹۸

سلاااااام دختر زمستونی.خودتم خوب میدونی و یاد گرفتی و همیشه میگه من و بابا دختر پسر زمستونی هستیم. خداروشکر خداهم تا اینجا هر سال برات زمستونت رو برفی کرده و تو هم هر وقت که برف میاد میدونی که تولدت نزدیک شده و کلی ذوق میکنی.یادمه روز تولدتم وقتی تو بیمارستان بودیم بعد چند روز الودگی شدید هوای تهران یک بارون زیاد و قشنگ اومد. ️ ️کلا تو دختر خوش قدم و پرکتی بودی عزیزز دلم. اینم عکسای قشنگت که کلی با برف ذوق کردی و حسابی دوسه بار با ما و با دوستات از طرف مهد رفتی برف بازی. البته ناگفته نماند که یکبارم از بس تو برف موندی و دستکشت خیس شده بود اخر بازی انگشتات حسابی درد گرفته بود و میسوخت اینا عکسای کله سحره.قبل رفتن به مهد .که از ذوق برف ...
10 بهمن 1398

پیش تولد ۵ سالگی

سلااااااااااااام دختر ۵ ساله من واااای خدایا این چه حسیه که من روزای تولد تو دارم دیشب همش مرور خاطرات میکردم و دلم غش و صعف میرفت برات. به تموم سختیهای بزرگ کردنت به تموم شیرینیهاش فک کردم. به تموم دندون دراوردنات و شبهای بی خوابی.به اون الرژی لعنتی که تو و ما رو حسابی اذیت کردن.به خنده های قشنگت.به لپای تپلت.به دستای تپلت که از شدت تپلی خط خطی بود لحظه لحظه و ثانیه ثانیش رو یادمه‌. اونقدر برام عزیز و دوستداشتنی هستی که هر شب موقع خواب به خدا میگم خدایا ممنونم ازت.خدایا به من ببخش این عروسک رو امسال هی میپرسیدی تولدم کی میشه .برفا داره اب میشه که مگه نگفتی برف بیاد تولدم میشه ️ امسال تولدت مقارن شد با شهادت حصرت فاطمه که ب...
10 بهمن 1398

قهرمان دندانپزشکی تابستان و پاییز ۹۸

سلام دردونه من.سلام عروسک قشنگم قربون دهن کوچولوت و دندونای نازت بشم نی نی که بودی خیلی سخت دندون دراوردی. برای هر دندون کلی تب میکردی و بی قرار میشدی یک وقتایی تا صبح تو اتوبانا بابا رانندگی میکرد که بتونی بخوابی و گریه نکنی سر همین منم حسابی با مسواک زدن و نخ دندون کشیدم مراقبشون بودم و همیشه هم چکاپ میبردم حتی شیارای دندوناتم پرکردیم که دیر خراب شن اما یک بار توی چکاپ گفتن که سوراخ ریز بین دندونی داه و باید عکس بگیریم عکس همانا و نیاز به عصب کشی همان.و دکتر گفت جنس دندوناش زیاد خوب نبوده که.... ما که مطمین بود طبق تجربه قبلی همکاریتون خوب خواهد بود.اقدام کردیم و دکتر شروع به کار کرد اما وسط کار ...
1 بهمن 1398
1